لطایف قرآنی ــــــــــــــــــــــــــــــ صبر پیامبران در زمان هارون الرشید ، مردی ادعای پیامبریک کرد . او را پیش هارون الرشید آوردند . خلیفه دستور داد تا پیامبر دروغین را تازیانه بزنند . او را بر زمین انداختند و پشت و پهلوی او را با شلاق سیاه کردند ، و آن بدبخت ، موقع شلاق خوردن ، ناله و فریاد می کرد و خیلی بی صبری می نمود . مأمون که کودکی بیش نبود و در آن جلسه حضور داشت ، نزدیک آمد و خطاب به آن مرد گفت : فاصبر کما صبر اولوالعزم من الرسل (احقاف /34 صبر کن همانگونه که پیامبران الوالعزم صبر کردند. وحی شیطانی شخصی به (ابن عمر) گفت: مختارگمان می کند که به او وحی می شود. ابن عمر پاسخ داد: البته درست می گوید، چرا که خداوند فرموده است: " و شیاطین به دوستان خود وحی( وسوسه ) می کنند." (انعام /121)
حاضرجوابی کودکی در مکتب خانه برای معلم خود می خواند: " وَ اِنَّ عَلیکَ الَّلعنَةَ اِلی یومِ الدین : و لعنت تا روز قیامت بر تو خواهد بود."(حجر/35) و مکرر آیه را تکرار میکرد. معلم عصبانی شد و گفت: علیک و علی والدَیکَ : بر تو و بر پدر و مادرت باد. کودک گفت: در این قرآن که من می خوانم( علیک) هست و ( علی والدیک) نیست. آیا آنرا اضافه کنم؟!
حفظ اموال از بخیلی پرسیدند: کدام آیه قرآن را بیشتر دوست داری؟ گفت: آیه" اموال خودتان را به دست بیخردان نسپارید."(نساء/5)
نقی رحمانی * 1. مؤذنی اذان میگفت و مردم به تعجیل و شتاب ، روی به مسجد مینهادند و برای صف نماز جماعت از هم سبقت میگرفتند. ظریفی حاضر بود گفت: واللّه اگر مؤذن به جای حَیّ عَلی الصلاة، حَیّ علی الزکات میگفت، مردم در فرار از مسجد بر همدیگر سبقت میگرفتند!
2. یکی از خلفای عباسی که بسیار ظالم و ستمگر بود به یکی از ندیمان خویش گفت: برای من لقبی پیدا کن که پسوند آن اسم اللّه باشد، مثل اَلْمُعتَصم بِاللّه، آن ندیم پس از لحظهای گفت: هیچ لقبی برای تو مناسبتر از «نعوذُ باللّه» نیست!
3. شخصی شنید که در شب قدر هزار مرتبه سوره إِنّا أنزلناهُ، باید خواند آن شب هزار مرتبه سوره مبارکه را خواند. متأسفانه إِنّا أنزلنا فی لیلة القدر… میخواند صبح آن روز او را دیدند که تسبیح در دست دارد و میگوید هُ هُ هُ هُ … به او گفتند چرا چنین میگویی؟ گفت: دیشب هُ إنّا أنزلناه را نگفتهام، اکنون دارم جبران میکنم.
4. فردی در اجتماعی گفت: من فتنه را دوست دارم و حقّّ را دشمن میدارم و آنکه را ندیدهام شهادت میدهم. عدهای گفتند: قتل او واجب است، او را بکشید! در آن میان حکیمی بود که فرمود: چرا چنین حکم میکنید؟!
گفته او مورد تأیید و قبول همگان میباشد، چون گفت فتنه را دوست دارم یعنی مال و اولاد را دوست دارم چنانکه پروردگار فرموده است: إنّما أمْوالکُم و أولادُکم فتنة اما گفت که حق را دشمن میدارم یعنی مرگ حق است و من مرگ را نمیخواهم و امّا گفت که آنی را که نمیبینم شهادت میدهم. یعنی شهادت بخدای یکتای بی نیاز که ندیدهام، میدهم.
5 - روزی فردی داخل مجلس امیری گردید، و در حضور امیر یک طبق شیرینی بود.امیر به خدمتکارش گفت:یک عدد شیرینی به او بدهید.آن فرد چون شیرینی را خورد گفت:ای امیر، پروردگار متعال در سوره یس فرمود:فارسلنا الیهم اثنین امیر دستور داد یک عدد دیگر به او دادند.چون خورد گفت:ای امیر خدا میفرماید :«فعزّزنا بثالث» امیر گفت: یکی دیگر به او بدهند.چون خورد گفت:ای امیر خدا میفرماید:«فخذا اربعة منّ الطّیر».امیر گفت یکی دیگر به او دادند. چون خورد گفت:ای امیر خدا میفرماید:«فخذوا اربعة منّ الطّیر»،امیر گفت: یکی دیگر به او دادند.گفت خدا میفرماید:«خمسة سادسهم کلبهم».یکی دیگر به او دادند.گفت: خدا میفرماید:«انّا خلقنا السّموات و الارض فی ستّة ایّام».یکی دیگر به او دادند گفت:خدا میفرماید:«سبع سموات طباقاً» یکی دیگر به او دادند. گفت: خدا میفرماید:«ثمانیة ازواج».یکی دیگر به او دادند. گفت: خدا میفرماید :«تسعة رهطٍ».یکی دیگر به او دادند. گفت: خدا میفرماید:«تلک عشرة کاملة».باز یکی به او دادند گفت: خدا می فرماید:«احد عشر کوکباً».باز یکی دیگر به او دادند گفت: خدا می فرماید:«انّ عدّة الشّهور عندالله اثنی عشر شهراً» یکی میز به او دادند گفت: خدا می فرماید:«ان یکن منکم عشرون صابرون»،هست عدد دیگر نیز به او دادند. گفت:خدا بعد از آن میفرماید:«یغلبرا مأتین».پس امیر دستور داد شیرینی را با طبقش پیش او گذاشتند. گفت:ای امیر اگر چنین دستور نمیدادی هر آینه آن آیه شریفه را میخواندم که خدا میفرماید:«فارسلنا الی مأة الف او یزیدون» امیر گفت:مرحبا به هوش و ذکاوت تو، چه بسیار خوشدل شدم از کلمات تو که از قرآن کریم بیان داشتید. * از مجله قرآنی بشارت
| |
مسؤلیت مطالب مندرجه در این صفحه بر عهده نویسنده مقاله می باشد. |
کلمات کلیدی: